30 ماهه من
همین دیروز حوالی ظهر،پشت کوهی از کارهای تلنبار شده اداری ام وقتی نگاهم به تقویم روی میز افتاد دلم لرزید.یادم افتاد که به وقت روز و ماه عاشقی ام،امروز 30 ماهه میشویم. مرور کردم برای چند هزارمین بار آمدنت و بودنت را در این 30ماه و وای نیمدانی که چه حسی دارد به تو فکر کردن.نمیدانم شوق است یا اندوه.لذت است یا حسرت . هرچه هست...........هست وشکر میکنم بودنش را که بودنت را به رخ همه لحظه های هستی ام میکشد. همین دیروز که 30 ماهه شدی بزرگ شدنت را به چشم مادرانه ام دیدم.در چند ساعتی که پدر مهمانمان است به خرید میرویم و به محض ورود سبد کوچکی برای خوت برمیداری و میگی: من از این بر خرید میکنم شما از اون بر. راه میافتی و بین قفسه ها میر...
نویسنده :
پگاه
11:50